شعری برای بابا

 

قلم که می رسد

به بلندای نام تو

صفحه به خود می بالد

از شوق حضورت!

و شعرم

طعم خوش عشق می گیرد

 

به شکرانه لمس تو

بوسه میزنم

بر دست های گرم خدا

و سجده می کنم

به خاک قدمهایت

 

گاهی دلم می گیرد

از زمستان موهایی

که روزی مخمل دستهای مادر بود

و از خطوط پر چین و چروک خاطره!

بر پیشانی بلند تاریخ!

 

وقتی نیستی

چشمهایم خشک می شوند

در صحنه وحشت !

و لبهایم

فراموش میکنند

تکرار واژه عشق را

زیر باران انتظار!

 

با من بمان!

چهره سردم را

میهمان چشمهای عاشقت کن

که دُردانه مرداب

با نور نگاه تو زنده است

ای یگانه خورشید آسمان قلبم

پدرم!

 

بهار عشق (تقدیم به دستهای گرم تو)

 

 

با بارش ابرهای مهر

بر دشت بیکران عشق

و طلوع خورشید

بر چشمان منجمد مهتاب

گسترده شد رنگین کمان لبخند

بر خانه سرد سحر!

 

آسمان نشست

بر دست های گرم نجابت

و لب های پر غرور باد

اذان خواند

در گوش فرزند صبح

 

آواز مرغان دریایی،

رقص پر شکوه نخل ها

و پایکوبی گله احساس

نشان مرگ زمستان بود

زیر پاهای بهار

 

زمستان خفت

بهار رویید

و سبز شد قلب خشکیده دنیا

با دستهای پر مهر

باغبان معرفت !

 

شعری با طعم تو

 

هنگام هم آغوشی

 

تو طعم سرکه سیب می دادی

 

من طعم پرتقال!

 

لازم باشد آتشین می شوم چون تو

 

آنقدر می مکم لبهای سرکه را

 

که دهانمان یکی شود

 

کلاممان ترش!

 

آنوقت اشعارم طعم تو را می دهند!