دندان ِ مرگ

 

 

دنیا را چپ می کنم

تا خوابم تعبیر شود

آنوقت

دندان مرگ

آخرین استخوان مرا خواهد برد!

 

 

ماهی ِ تشنه!

 

 

دریا

در خانه همسایه است

 

کمی دورتر

ماهی های رنگینی

هرشب

تشنه سر می گذارند

بر بالش حسرت!

 

گاهی قدم میزنم

کنار ساحلی که ماسه هایش

لبریز از سایه کبوترهای شعر توست!

و خرچنگ هایی

که روح زمان را می خورند!

 

دیشب

دهان شرجی زده دریا

بوی تو را می داد

آنقدر نفس کشیدم

که حالا تو جزوی از منی

بخواهی یا نخواهی

ریه هایم طعم تو را می دهند!

 

سکوت محض

 

تو رفتی

و من کاسه لبریز سکوت را

پاشیدم به نگاه خیس خیابان!

در پی ِ تو

دستم قد کشید

به وسعت تمامی ِ جاده ها

افسوس

برای بردن نامت

دهان من کوچک بود!