نشسته ام

روبروی پرنده ای

که از چشم خورشید می آید !

دلم شعر می خواهد!

سکوتی هزار ساله

اما

به لبهایم آویزان شده!

از کنارم رد می شوی

نترس!

این مرده ی متحرک

اواسط قرن

خوابش برده !