عصر بی تابی
وقتی که تو رفتی آسمان آبی بود
آن روز شروع فصل بی تابی بود
باران و تگرگ همزمان می بارید
چشمان تری که رنگ عنابی بود
می رفتی و روح من به دنبال سرت
عصری پر دلشوره و بی خوابی بود
قلبم به زمین خورد و همانجا خشکید
چون پای دلم کوچک و سنجابی بود
بعد از سفرت باز پیامک دادم
و پاسخ من سپید سهرابی بود
گفتی که غلامی و من افسونگر تو
این رفتن تو نشان اربابی بود
در آتش تو ریشه ی نیلوفر سوخت
مرداب دلش ساکت و مهتابی بود
+ نوشته شده در ساعت توسط نیلوفر مهرجو
|