وقتی که تو رفتی آسمان آبی بود

آن روز شروع فصل بی تابی بود

 

باران و تگرگ همزمان می بارید

چشمان تری که رنگ عنابی بود

 

می رفتی و روح من به دنبال سرت

عصری پر دلشوره و بی خوابی بود

 

قلبم به زمین خورد و همانجا خشکید

چون پای دلم کوچک و سنجابی بود

 

بعد از سفرت باز پیامک دادم

و پاسخ من سپید سهرابی بود

 

گفتی که غلامی و من افسونگر تو

این رفتن تو نشان اربابی بود

 

در آتش تو ریشه ی نیلوفر سوخت

مرداب دلش ساکت و مهتابی بود